ازش خجالت کشیدم...


صدای پای بارون...

صادقانه بگویم بارانـــــــ را دوست دارم چون پاکـــــ وصــــادق است..وقتی میبارددلم برایت تنگ میشود بیشتر از همیشه...

کاغذ فرم روی روی میز به طرفش کشوندم و با لحن مقتدرانه ای گفتم : آقا لطفا پرش کنین....

داشتم کارای ثبت سند رو انجام میدادم .

نگاهم از روی کارت ملیش به روز و ماه و سال تولدش خورد....

خیلی جالب بود دقیقا هم سن خودم بود...

سرم رو آوردم بالا که فرم پرشده رو ازش بگیرم...دیدم به یه گوشه ای از پایین میزم زل زده و اصلا انگار توی دنیا نیست...

گفتم: آقا فرم رو پر کردین!؟

با مظلومیت عجیبی خودشو به میزم نزدیک تر کرد و آروم (یه طوری که همکارام متوجه نشن) گفت:

میشه خودتون پرش کنین خانم؟ من سواد ندارم....!

نگاهم بهش مات موند...از خودم خجالت کشیدم...با التماس داشت ازم میخاست فقط چند کلمه رو براش بنویسم!

یه جوریم شد...دقیقا همسن خودم .... یه جوون که حتی اسمش رو هم شبیه روی کارت ملیش نقاشی کرده بود...

حتی اسم خودشم نمی تونست بنویسه!

خـــــــــــــدای من....

فرم رو ازش گرفتم...ولی توی اون چند لحظه انگار مردم و زنده شدم....

از دستای گچیش معلوم بود از اول تن به کار داده و درس نخونده...

................

..............



نظرات شما عزیزان:

samira
ساعت17:06---10 مهر 1393
jaleb bod dostam....be mam ye sar bezan<img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(0).gif" width="18" height="18">

زهره
ساعت11:46---5 مهر 1393
فاصله ها عاجز می شوند
وقتی
تو دل به من می دهی
من
تمام خودم را به تو


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 25 مرداد 1393برچسب:,ساعت 18:9 توسط emertat| |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ



گرافیک - دندانپزشک - مطالب علمی - تراکتور | خشم